ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بدون عنوان

دلم واسه دختر کوچولوم تنگ شده. مامان میگه یک چند باری گریه کرده، یکی دو بار هم که باهاش تو اسکایپ صحبت کردم، گفته بود دلش تنگه. یکبار هم که بغض کرده بود، مامان زنگ زد که باهام صحبت کنه.... اما امروز یک چیز دیگه ای بود. - بابا من نمی خوام خونه مون را عوض کنیم - خونه مون را بابا، مگه قراره عوض کنیم؟ - من نمی خوام عوض کنیم - نه بابا خونه مون را عوض نمی کنیم. تو دوست داری ایتالیا باشی؟ - دلم واسه ات تنگ شده - من هم دلم واسه ات تنگ شده - بابا من می خوام گریه کنم - نه بابا واسه چی گریه کنی؟ - کی میام پیشت؟ - ده روز دیگه - کی؟ - ده روز دیگه - نفهمیدم بابا - زود میای بابایی - هواپیما الان نیست؟ - نه، ولی زود زود میاد....
16 شهريور 1392

تاب سواری خاله انسی

ارنواز میره آزمایشگاه و البته با زدن امپول میزنه زیر گریه. بعد هم واسه آرام شدم میره که میکروب کش را ببینه که البته نمی تونه ببینه بعد هم قرار میشه ببرندش پارک که خاله انسی میگه من هم باهات تاب سواری می کنم. اما از آنجا که خاله انسی خیلی چاقه ارنواز میگه نمیشه تو سوار بشی تاب میشکنه
10 شهريور 1392

کشتی با عمه

صبح خانه مروارید یکریز با عمع کشتی می گیری. بعدازظهر هم خانه عمو ولی بودید. مامان میگه چنین بلایی سر عمه درآوردی که عمه همه طول مهمانی را گرفت خوابید.
10 شهريور 1392

رقص Cinese

مامان اصرار داره که بنویسم چند روز پیش خانه خاله سلیمه همه را می بردی تو اتاق و براشون Cinese (چینی) می رقصیدی. هر چقدر هم بهش میگم می دانم بلدی چینی برقصی میگه نه دقیقا درست می رقصیدی. میگم می دونم تازه Indiano هم می رقصی. تازه دقیقا درست هم می رقصی. روزهای اولی که رقصیدی بهت گفتم که مگه همکلاسی هندی داری خندیدی و گفتی نه، گفتم پس چه جوری یاد گرفتی گفتی نمی خوام بگم. بعد هم گفتی حالا می خوای Cinese برقصم؟
10 شهريور 1392

کچل و گرما

مامان بالاخره یک چیزهایی واسه تعریف کردن تو یادش موند. چند روز پیش خانه مامان جون با دایی مهدی بازی می کردی. دایی را می بری تو اتاق و در را می بندی. بعد از مدتی مامانی میره و در را باز می کنه و میگه دایی گرمش میشه. تو میای بیرون و به دایی مهدی میگی: تو که کچلی گرمت نمیشه
6 شهريور 1392

اسکیت

دیروز بالاخره تو پارک قیطریه اسکیت سوار شدی. این را نوشتم چون دو ساله که یکریز می خواهی بابانوئل واسه ات کفش اسکیت هدیه بیاره ولی مامان از ترس قبول نمی کنه.
6 شهريور 1392